تاریخ انتشار : سه شنبه ۲۴ بهمن ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۳۰
اسماعيل اخلاصى، چهارمين فرزند خانواده ابوالقاسم اخلاصى و طوبى عيدزاده، در سال 1339 در مراغه متولد شد. در دبستان مشغول تحصيل بود كه پدرش درگذشت. او پس از پايان دوره ابتدايى، مقطع راهنمايى را در مدرسه خواجه نصیر به اتمام رساند و مقطع متوسطه را در دبيرستان پهلوى (امام خمينى فعلى) پشت سر گذاشت. به گفته برادرش، ديپلم را با معدل عالى اخذ كرد. اسماعيل در دوران تحصيل براى تقويت اعتقادات مذهبى خود در ايام محرم، سيزده روز به مدرسه نمىرفت و در مراسم عزادارى امام حسين علیهالسلام شركت مىكرد. بهغیراز اين درزمانی كه برادرش - ابراهيم - مسئول كتابخانه مسجد حاج حسن بود باوجود صغر سن به همراه برادر در نماز جماعت و كارهاى جمعى كتابخانه شركت مىكرد.
با آغاز انقلاب اسلامى در كنار برادر خود در مبارزه عليه رژيم پهلوى حضورى فعال داشت. نقل است كه روزى اسماعيل به دست نيروهاى گارد افتاد و او را بهشدت با باطوم برقى زدند. به گفته برادرش:
وقتى اسماعيل را به خانه آوردند آنچنان آسیبدیده بود كه حدود يك هفته نمىتوانست به دستشويى برود و بايد دستش را مىگرفتيم و شب اول مجبور شديم چندين آمپول مسكن به او تزريق كنيم.
اسماعيل در مدرسه نيز فعالیتهای انقلابى خود را پى مىگرفت. يكى از دوستانش نقل مىكند:
با اسماعيل در يك كلاس درس مىخوانديم. روزى به ما گفت: «وقتى مدرسه تعطيل شد با گچ روى عكس شاه را بپوشانيم.» گچها را به اسفنج ماليديم و سپس خيس مىكرديم و به عکسهای شاه مىزديم. مدير و ناظم مدرسه پس از تحقيق ما را پيدا كردند و كتك مفصلى به ما زدند.
پيروزى انقلاب اسلامى بحثهای سياسى و ايدئولوژى بين گروهها و احزاب مختلف را به همراه داشت و اسماعيل، کتابهای شهيد مطهرى را مطالعه مكرد تا توانايى مباحثه با مخالفين را داشته باشد. ولى عمر اين مباحثات و مجادلات طولانى نبود چراکه مرزهاى كشور توسط دشمن بعثى مورد تجاوز قرار گرفت. وقتى بافرمان امام خمينى (ره) جوانها بهسوی جبهه شتافتند، اسماعيل هجدهساله نيز بهسوی جبهه شتافت. او بهعنوان يك پاسدار ساده وارد جبهههاى جنگ شد و بعد از مدتى به فرماندهى گردان امیرالمؤمنین علیهالسلام از لشكر 31 عاشورا منصوب گرديد.
او در طول دوران نودماهه حضور در جبهه رشادتهای بسيارى از خود نشان داد. يكى از فرماندهان لشكر 31 عاشورا دراینباره مىگويد:
بعد از عمليات كربلاى 5 به همراه اسماعيل به يكى از محورهاى لشكر 25 كربلا رفتيم تا آنجا را تحويل بگيريم. اسماعيل از فرمانده محور 25 كربلا پرسيد، كدام طرف اين محور خطرناكتر است؟ فرمانده ضلع شرقى را نشان داد و گفت: «دشمن شبها از ضلع شرقى شبيخون مىزند و تعدادى از بچهها را با پرتاب نارنجك به شهادت مىرساند. ما از آن محور بيشترين آسيب را متحمل مىشويم.» اسماعيل باحالتی بشّاش گفت: «آن قسمت مال من.» فرمانده لشكر بعدها گفت: «وقتى اسماعيل آن قسمت را تحويل گرفت خيالم آسوده شد.»
اولين روزى كه به آن محور رفته بوديم خاکریزی ديديم كه اگر هر يك از نيروى ما يا دشمن زودتر به آن مىرسيد سرتاسر منطقه را تصرف مىكرد. اسماعيل براى گرفتن خاکریز به جلو رفت و به تيربارچى گفت اگر به هنگام حركت به جلو نارنجکهایم تمام شد، به فاصله يك متر بالاى سرم خط آتش ايجاد كن تا بتوانم بازگردم. او بدون بىسيمچى و درحالیکه خود بىسيم را حمل مىكرد، به جلو مىرفت. اسماعيل در خاکریز مستقر شد و ديد عراقیها سينهخيز به سمت خاکریز مىآيند. بهسرعت اقدام به پرتاب نارنجك كرد. بعد از مدتى به ما بىسيم زد و گفت: «اگر مىخواهيد كله و پاچه بخوريد بياييد اينجا پيش من.» وقتى به خاکریز نزد اسماعيل رفتيم با جنازه هفتادوپنج عراقى به هلاكت رسيده، مواجه شديم.
اسماعيل علاوه بر شهامت، شوخ و بذلهگو و همچنين بسيار حساس بود. على پور صادق - از دوستانش - مىگويد:
روزى اسماعيل از جبهه به خانه آمده بود و استراحت مىكرد. شنيده بودم دخترى از يك خانواده بىبضاعت به نام زهرا ناراحتى قلبى دارد و نيازمند به جراحى است. اين موضوع را با اسماعيل در ميان گذاشتم و باهم نزد خانواده زهرا رفتيم و فهميديم مبلغى پول جمعآوریشده ولى كافى نيست. اسماعيل به نزد امامجمعه شهر رفت و از او درخواست كمك كرد. ولى اين تقاضا به نتيجه نرسيد و بيمار به علت تأخیر در جراحى درگذشت. اسماعيل از آن تاريخ به بعد نسبت به امامجمعه با بدبينى صحبت مىكرد.
او هفت سال و نيم را در جبهههاى جنگ بود و در طول اين مدت هشت بار زخمى شد و 85% جراحت داشت. براى اولين بار در پاييز سال 1361 در منطقه پاسگاه شرهانى در عمليات محرم بر اثر اصابت تركش به ناحيه سر و فك مجروح و بسترى گرديد. بعد از گذراندن دوران نقاهت فوراً به جبهه بازگشت و دو سال بعد در زمستان 1363 در منطقه جنوب دجله بر اثر موج گرفتگى به بيمارستان انتقال يافت و بسترى گرديد. دو سال بعد در 22 دى 1365 در خاك عراق بار ديگر دچار موج گرفتگى شد كه بهاجبار او را به پشت جبهه بازگرداندند و تحت مداوا قرار دادند. در 4 مرداد 1366 نيز در جريان عمليات نصر 7 در منطقه سردشت بر اثر اصابت تركش و تير به شكم بهشدت مجروح شد و ازآنپس از تحرك او كاسته شد و همچنين در اثر اصابت گلوله دست راستش از حركت افتاد بهگونهای كه به هنگام خواب زير بدنش مىماند و او متوجه نمىشد. بااینحال براى نوشتن آنقدر با دست چپ تمرين كرد كه پس از مدتى توانست بهتر از دست راست بنويسد.
در تمامدورانی كه اسماعيل در اثر جراحت در منزل يا بيمارستان استراحت مىكرد هرگز در یکجا آرام نمىگرفت و مرتباً به خانواده شهدا و رزمندگان سر مىزد. على پور صادق - همرزم او - دراینباره مىگويد:
روزى بهاتفاق اسماعيل به شهردارى رفته بوديم كه متوجه شدم پدر شهيدى بسيار ناراحت است. علت را پرسيدم گفت: «باآنکه طبق بخشنامه رسيدگى به امور خانواده شهدا در اولويت قرار دارد، ولى در اينجا اين مسئله رعايت نمىشود و به من پاسخ سربالا دادند.» به همراه اسماعيل بهطرف اتاق شهردار رفتيم، ابتدا مانع ورود ما به اتاق شهردار شدند ولى پس از مدتى به داخل رفتيم و علت ماجرا را پرسيديم. پاسخ شنيديم كه خانواده شهدا و مردم عادى بر يكديگر برترى ندارند و يكسان هستند. اسماعيل وقتى اين جواب را شنيد بهشدت ناراحت شد و ميز شهردار را واژگون كرد.
على پورصادق - همرزم اسماعيل - مىگويد:
قبل از عمليات نصر براى توجيه نيروها به منطقه رفته بوديم. امين شريعتى فرمانده لشكر هم در منطقه بود و به اسماعيل گفت: «محور شما بسيار مشكل و خطرناك و شايد سختترين محور عملياتى است. پس هر امكانى را كه فكر مىكنيد كار شما را آسانتر كند مىتوانيد درخواست كنيد.» اسماعيل در جواب گفت: «هر آنچه را كه به بقيه نيروها مىدهيد به من هم بدهيد. به نظر من هيچ مشكلى وجود ندارد.» با آغاز عمليات، گردان ما حمله را دير شروع كرد و دير هم به پايان رسانيد چون استحكامات دشمن بىنهايت قوى بود.
صبح عمليات براى سركشى به تپههاى ديگر مىرفتيم كه مرا پاى بىسيم خواستند؛ اسماعيل بود و گفت: «آب دستت است بگذار بيا اينجا.» وقتى به محل رسيدم ديدم بىسيمچىها نشستهاند و براى او خشاب پر مىكنند و اسماعيل به هر سو مىدود و آتش روى دشمن مىريزد و نارنجك پرتاب مىكند.
اسماعيل اخلاصى پس از هفت سال و نيم حضور در جبهههاى نبرد با دشمن بعثى، با دو تركش در مغز و شكم و اصابت گلوله به رودهها در بيمارستان بسترى شد و در اثر ضعف شديد، تحرك خود را از دست داد.
او در پاسخ به كسانى كه مىگفتند: «خداوند توفيق رفتن به جبهه را نصيب ما نكرده است.» مىگفت: «رفتن به جبهه توفيق نمىخواهد بلكه علاقه مىخواهد. براى اينكه توفيق پيدا كنى به خانوادهات تلفن بزن و بگو به جبهه مىروى و سوار شو و برو.»
على پورصادق مىگويد:
بزرگترين آرزوى اسماعيل رسيدن به لقاءالله بود. در عمليات كربلاى 4 قرار بود ساعت 2 بامداد به خط بزنيم كه متأسفانه عمليات بر اثر يك سرى سهلانگاریها لو رفت و دشمن محل استقرار نيروهاى ما را پيدا كرد و به توپ بست. در همين گيرودار در كانالى، چشم من به دو توده قرمز افتاد، خوش دامن گفت: «يكى هم در اين كانال است.» وقتى نزديك شديم با جنازههاى بىسر منصور خدائى و حميد پركار و محمدرضا عادلنسب روبهرو شديم. اول صبح و وقت نماز بود؛ بدون اينكه به بچهها چيزى بگويم به انتهاى كانال رفتيم و اخلاصى را ديدم. پرسيد: «از حميد پركار و عادلنسب خبر دارى؟» قبلاً فكر كرده بودم كه اگر سؤال كرد چه جوابى بدهم. گفتم: نقشه عوض شده، حميد و ديگران به جلو رفتهاند تا در خصوص منطقه عملياتى توجيه شده و برگردند. گفت: «خبر دارى يا دروغ مىگويى؟» گفت: «هر دو شهيد شدهاند. اگر مىدانى كه هيچ و اگر نمىدانى بدان و به ديگران بگو.» گفتم: مىدانستم ولى نمىخواستم به تو بگويم. گفت: «شهادت اين برادران براى من و شما مسئلهاى عادى است چراکه بر گردن من مسئوليت مىآورد و بايد راه اینها را ادامه دهم. فكر مىكنى با شنيدن خبر شهادت يارانم ناراحت مىشوم؟ خير، چنين نيست بلكه براى من قوت قلبى مىشود تا در راهى كه برگزيدهام محكمتر حركت كنم.»
اسماعيل اخلاصی که پیشازاین در اثر تركش مجروح شده و رودههايش عفونت كرده بود، به بيمارستان انتقال يافت. در آخرين روزهاى زندگى روى تخت بيمارستان درحالیکه عفونت تمام رودههايش را در برگرفته و وزنش به 23 كيلوگرم رسيده بود و بنياد شهيد تصميم داشت او را به خارج از كشور اعزام دارد به احمد جوان مهر گفت: «احمد دعا كن زودتر خوب شوم كه يك شام مفصل به بسیجیها بدهم.» گفتم: «انشاءالله بهزودی خوب شده، مرخص مىشوى. در این هنگام نگاهم به مجتبی آبادی (همراه و مراقب) او افتاد كه اشك در چشمانش حلقهزده بود و متوجه شدم كه اسماعيل ديگر به آرزويش نخواهد رسيد.
اخلاصى در اول اسفند 1369 بعد از نود ماه حضور در جبهه در بيمارستان به شهادت رسيد. جنازه اسماعيل با حضور حدود سى هزار نفر مردم مراغه تشييع شد و احساسات مردمى به حدى بود كه تابوت وى در طول پنج كيلومتر تشییعجنازه سه بار شكست و تعويض شد. پيكر شهيد اسماعيل اخلاصى را در قبرستان گلشن زهرا عليها السلام مراغه به خاك سپردهاند.